شمعِ شامِ فرقتم، کی خواهمش صبحِ وصال؟
حالِ من در سوختن باشد، نخواهم دیگر حال؟
عرض کن بر غیر هر اسباب داری دهرِ دون!
اهلِ ذوقم من نمی خواهم که اسبابِ ملال؟
در تعجب نیست، گر رغبت کنم بر ملک و مال
من گدایِ کوی عشق هستم، نخواهم ملک و مال؟
اهلِ حالم، وصف بت بر من نگو، ای بت پرست!
من نخواهم دلبرِ نادان طبع صاحب جمال؟
ذوقِ وصلِ تو نیرزد بر مشوّشهایِ هجر
کی کنم آن وصل من، باشد فراقش احتمال؟
قدِّ نخلش خواهم و کز آن بلا است حاصلم
ننگرم شمشاد را، نپسندمش بی بر نهال؟
کن کمالِ فضل را کسب ای عزیز الّا که من
کاملِ عشقم ، نمی خواهم دگرباره کمال؟
(۲۳۰/۱۴۰۴/۰۲/۲۷)